خوب، به همین راحتی نصفه شب در خانهی دوست تان لم داده باشید به صندلی، صدای خرخر همه در هوا باشد و هی با خودتان حال بکنید و بنالید از اینکه چرا از اول این همه به تر بودید و نه خراب ...از جنس همان محیطی که در آن اید.
بگذارید ذهن تان خودش راببافد بی هیچ پیرایهای و دلتان غنج بزند برای خوبهایی که دوراند...خوبهایی که قدرشان را باید بیشتر دانست...و خوبهایی که همه کاری میکنند.
فردا روز بزرگی است، همینطور...بی دلیل.چون من احساس با شکوهی دارم.
شب بخیر
پ.ن: بدون ادیت. یا حتا یک بار روخوانی.[برای بار دوم در عمر بلاگ]
: أدمها میمیرند و خوشبخت نیستند.
: [...] به دور و بر خودت نگاه ، این حقیقتی نیست که مانع ناهار خوردنشان بشود.
کالیگولا / آلبر کامو / کتاب زمان
پ.ن: دیشب من و بامی در شرایط [خاص!] بودیم که به من گفت:«وبات پر از نارضایتیه نسبت به زندگی» ،سرم رو محکم تکون دادم! وب آدم چی میتوته باشه جز ترجمهی طبیعی زندگی اش؟
با سرعتی دلهره آور علاقهمند میشود
تمامی دیالوگهای بالیوود را مرور میکند
و خویشتناش را در آعوشات رها میکند
و با طلوع خورشید،
از نو حافظهاش را میانبارد.
وقتی خوب ویران شدی ،
تلاش برای جمع کردن همه چیز ،
ارزش دارد.
مداد نوکی ام را کنار گذاشتم و یک مداد سیاه خریدم با تراش و پاککن. موقع نوشتن یادداشتها و چرکنویسها به تدریج خطوط ضخیم میشوند و ناخوانا و شکلی موهوم به خود میگیرند طوری که اگر رهایشان کنم یک ساعت دیگر خودم هم نمیتوانم سر از کارشان در بیاورم.
به تراش متوسل میشوم و آرزو میکنم زودتر این مداد کوچک شود تا به دشواری در دستم جا بگیرد. همیشه از تراشیدن دو سر مداد متنفر بودم ، ولی یک لحظه وسوسه میشدم و بعد، دیگر مداد را دوست نداشتم. اینبار بلدم چطور از مداد استفاده کنم که تا آخر دوست داشتنی باقی بماند.
پ.ن:موقع ثبت افکار اول از همه به مستطیل عنوان یادداشت بر میخوری. قوطی مسخرهای که برای معذب کردن نویسنده اختراع شده که به زور هم شده برای یادداشت اش عنوانی بتراشد.
گاه فکر میکنم کسی درون قلبم ایستاده و از آنجا صحبت میکند:
لقمه ای که بزرگتر از دهنت باشه
تو گلوت گیر میکنه
اونوقت هرچی هم که مشت و لگد بزنی
نه پایین میره
نه بالا میاد
نه میکشد ات
نه آرومت میزاره
این یک فلسفست
یک حقیقت به زبان ساده
در مورد هر چیزی هم مصداق داره
چه عشق باشه
چه لازانیا
تنهاترین آوارگیام را آغاز میکنم
با احساس و فراغت
با تصمیم جهان آشتی خواهم کرد.
عرفان بزگوار
معنویت رقیق و دوست داشتنی
بفرمایید
جانام نثارتان.
گوشی samsung مدل n100 را خیلی آسان میتوانی روی میز فرفرهوار بچرخانی.این امکان شاید مهمترین مزیت این نوع گوشی باشد.
گوشی را چنان ضرباهنگی میچرخانم که با جریان افکارم هماهنگ باشد و فکر میکنم چقدر هیجان انگیز بود اگر همه چیز با ریتم اندیشههای من میرقصید.
» و یک خبر: اگر روز شنبه یک روزنامه با لوگوی مشابه شرق و عنوان روزگارما دیدید حتمن بخرید.[ قصهی جامعه و توس و نشاط و عصر آزادگان در مورد شرق هم در شرف وقوع است]
خوشبخت کسی است که ، از قضای روزگار، زمانی را که به لاس زدن با کتب علوم انسانی دربارهی مفهوم آنارشیزم ، به عنوان مدلی برای ادارهی جامعه ، اختصاص داده همزمان شود با مرور مفهوم بینظمی در مکانیک آماری و چریدن در مفهوم آنتروپی در ترمودینامیک .
چندین بعد زندگیام دست به دست هم دادهاند تا به مفهومی واحد از زوایای مختلف بنگرم.
پ.ن: تا بهحال شده احساس کنید خدا را هم غافلگیر کردهاید؟
پ.ن۲: پینوشت قبلی یک حس فوقالعاده مربوط به لحظه نگارش است و هرگونه ارتباط آن با یادداشت بالا تکذیب میشود.
پ.ن۳: به کسی که ،غیر از خودم ، از حرفهای اینجانب سر در بیاورد ، جوایز نفیسی اهدا میشود.
«...و به نظر شما در سنلورنزو اوضاع بهتره؟»
«حتمن به تره، حتمن.اینجا مردم آنقدر فقیر و آنقدر با خدا و آنقدر ناآگاهاند که یک ذرههم عقل سلیم ندارند!»
»بن:[بعد از ارسال پست در حین جستجوی روزانه متوجه شدم که روزنامهی محبوبم دیگر منتشر نمیشود!] امروز در تحریریه کیهان عروسی است؛ بالاخره انگیزه روزنامه خریدن را هم از ما گرفتند.۱و۲و۳
چرخ روزگار مسیری دیگرگونه آغاز کرد
چشمهها پر آب شد
جوانهها سر برآورد
دشواری از میان رفت
... و توهم درایت
همچنان ادامه داشت.
-راست است که آتش میخورند و نمیسوزند؟برق به خودشان وصل میکنند و آسیبی نمیبینند؟
-راست است.
-شما هم این کارها را میکنید؟
-من نمیتوانم.
-چهطور؟
-آنها با اعتقاد به من این کارها را میکنند،من با اعتقاد به چه کسی بکنم؟
دیگر زمانیکه با مغز رفتن توی دیوار نشانهی کوتهبینی و کم خردی بود گذشته، همه چیز آنقدر پیچیده شده که ادعای اشتباه نکردن آشکارا یک «لاف بزرگ» است...
درد، بودن را عمیقتر میکند...
اصلن از کجا معلوم؟شاید روزی آنقدر آبدیده شوم که دیگر با هیچ اتفاقی تنام نلرزد؛ درست مثل بروسلی،ایکیوسان ،لوک خوششانس یا حضرت علی!
پ.ن:به این میگویند «خوددلداری» پس از لگدمال شدن شادیهای کوچک به امید یک خوشبختی «موهوم» و «بزرگ»!
پ.ن ۲:حالم خوب نیست.