درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

متافیزیک و سیاست یا {آن‌قدر با شما لعنتی‌ها تفاوت دارم که نیروی جاذبه پرتاب‌ام می‌کند!}

هر مکتب فکری و هر دستور‌العمل دینی و اجتماعی نگاه خاص خود را با مسایلی از قبیل انسان، حیات ،نیکی و بدی و
دارد و اغلب اوقات هم براهین علمی و حقیقی که مبتنی بر علوم تجربه‌پذیر science باشد، را برای آن ارائه نمی‌دهد.
فی‌المثل مکاتب الهی ریشه‌ی شعار “حقوق بشر” را در “فطرت الهی” انسان می‌دانند در حالی‌که تئوریسین‌های لیبرال این مفهوم را با بررسی“وضعیت بشر” توضیح می دهند.ولی هیچ یک دلایل کافی برای اینکه فطرت انسان چگونه است و حقیقتاً تمام و کمال برای آن چطور تعریف می‌شود ندارند.قضاوت‌های آن‌هایی که معتقد به آزادی بیان و حق انتخاب برای بشر هستند ،همان‌قدر شخصی‌است که لزوم پایبندی به راه حق و تعیین مجازات های سنگین برای هر نوع خروج از این راه.
دین به زندگی بشر رنگ و بوی معنویت و روحانیت می دهد و در کنار آن به جهان از منظری اخلاقی می نگرد
برخی دیدگاه ها ذاتاً خوب‌اند و برخی دیگر سخت و دشوار و تحمل‌ناپذیر.
به وضوح می‌توان رد این قضاوت‌های متافیزیکی را در سخت‌ترین تئوری ‌های سیاسی، که بعضاً ادعای
scientific بودن و حتی دین ستیزی دارند، یافت.مثلاً در تئوری‌های مارکس توصیف‌ها و تحلیل‌ها از وضعیت انسان دلیل منطقی چندانی ندارد و بیش تر شهودی است:
-:انسان در تفکر مارکس موجودی است ذاتاً آفریننده و یازنده که با “کار” جهان پیرامون خود را می سازد.
-:انسان باید برای خودش کار کند و نه برای دیگری که در این صورت از انسانیت خود فاصله گرفته است.
مارکس هیچ‌گاه نگفت که چرا کارگران عصر ویکتوریا که برای دیگران کار می‌کردند و تا این حد یرخوش بودند چرا از خود بیگانه به‌شمار می‌آمده اند.
از نظر یک دانشمند تجربی تئوری‌های گوناگون درباره‌ی “حفظ محیط زیست” و “هماهنگ بودن حیات انسان با طبیعت” همان‌اندازه آزمایش‌ناپذیر است که“ سعادت بشر” و “راه‌های نیک و بد”.
ادامه دارد...

آخرالزمان

آقا این مینی‌بوس شما اون جایی نمی‌ره که من می‌خواستم اگه امکان داره پیاده می‌شم.
:کرایه شو بده ، پیاده شو.
:ولی من همین الان سوار شدم.
:خوب همین الان هم پیاده شو...!