چشمهایم را گشاد کردم که در آخرین دیدار قبل از سفر تصویر چهره رنگ پریده و مهربانش را حفظ کنم. تا روز دیدار دوباره.
عاشق آن لحظهای هستم که تمام فکر وو ذهن ات این است که این بطری لامصب مابقی مشروب را درون لیوان بریزد.
پ.ن: اوریجینال!
پ.ن۲: چیزهایی هست که در یک زمان ارزش برابر دارند اما به تدریج ارزششان به هم می ریزد. این را در مرور یادداشت های ۴ سال پیش فهمیدم که در آن پست فوت بابابزرگ یادم بود و پست فردایش که بسیار کیفی هم بود کاملاً محو شده بود.
پ.ن۳:پاتیلم شدید!
مساله این نیست که مردم را چگونه به قبول افکار جدید بقبولانیم، مساله اصلی این است که چطور آنها را راضی کنیم که عقاید کهنه را فراموش کنند.
- دوست داری تانگو یاد بگیری؟
- الآن؟
- من دارم خدماتم رو مجانی در اختیارت قرار میدم.
نظرت چیه؟
- کمی میترسم.
- از چی؟
- از اینکه اشتباهی صورت بگیره.
- در تانگو هیچ اشتباهی نیست. مثل زندگی نیست که پیچیده باشه، خیلی سادست و به همین دلیل هم عالیه.
اگه اشتباهی بکنی و دست وپات به هم گره بخوره هم باید همینجوری ادامه بدی.
[+]