۱-ساعت۳:۳۰ شب..sms یک دوست:
«آسوده بخوابید...احمدی نژاد رییسجمهور شد.»
مخام سوت میکشد...مگر میشود...مگرهمینها نبودند که ۴ سال پیش به خاتمی رای دادند؟
انگار تنها گفتن «نه» مهم است و جایگزیناش اهمیتی ندارد.
۲-بازی رای ندادن که بعضیها برایش یک معنای توهمی سیاسی قائلاند؛بازیای است که از اول انقلاب شکل گرفته و گروهی را گرفتار کرده است.از همان ابتدا که چو انداختند که «رای دادن نوعی تکلیف در برابر حکومت است...»و «مهر تاییدی است بر نظام» گروهی تصور کردند که پذیرش تعریف دیگران و بازی کردن طبق قوانینی که آنها برای ما ریختهاند؛ معنای سیاسی دارد.و به همین راحتی اجازه دادند که دیگران رفتار سیاسیشان را معنا کنند.
۳-blogsky هم از طرف بعضی کارت ها فیلتر شد...در حالی که سایتهای دیگر که دستی در وبلاگ دارند؛کماکان بازاند.با این وجود حال میکنم تنها در این سایت فیلترشده بنویسم.
۴-حرفهایی که در مورد کابینهی «محمود u turn » شنیدم پشتام را لرزاند.عضویت احتمالی عناصر تندرویی مثل اللهکرم و ده نمکی و شریعتمداری حتی اگر در حد حرف هم باشد؛ به کابوس میماند.
۵-برایم جالب بود که انگار بین خواست مردم و دانشجویان...مردم و نویسندگان ...مردم و اهل فرهنگ فاصله افتاده است و این بدترین اتفاقیاست که میتوانست بیافتد.
۶-میخواهم برای آخرینبار تئاتر بیضایی را در تیر ماه ببینم؛همچنین نمایش «فنر» رحمانیان را؛میخواهم این چند روز آخر تمام صفحات شرق را سیر بخوانم و تلاشکنم تا خاطرهی این روزهای نسبتن پر بار فرهنگی را تا سالها در ذهنام نگه دارم.
سری به دانشگاه بزنم و با بحثهای آزاد و رادیکالاش وداع کنم.
میخواهم این چند روز آخر زندگی را ببلعم.