۱-در داستان پلیسی «نامه ربوده شده» اثر ادگار آلن پو ، نامهای بسیار مهم از خانهی یکی از اعضای دربار سرقت میشه ؛ پس از تقلای نافرجام ماموران پلیس برای یافتن نامه ، مسیو دوپن [کاراگاه قهرمان داستان] مامور این پرونده میشه.اخر داستان هم مشخص میشه که دزد نهتنها نامه رو پنهان نکرده بوده بلکه در بدیهیترین جای ممکن قرار داده بوده.تلاش ماموران و جستجوی جاهای غریب و دور از ذهن که به واسطهی زمینهی فکری شون انجام میشده ، باعث شده بوده که هم مسئله بغرنج بهنظر بیاد و هم جستجو و موشکافی های دقیق اونا باعث دور شدن هرچهبیشتر از پاسخ مسئله بشه.
۲- مملکت ما هزار تا مشکل عجیب و غریب داره..:بیکاری،الودگی هوا،درامد سرانه پایین،اعتیاد،قاچاق و هزار تا کوفت و زهر مار دیگه که هر روز هم یه ارگان و سازمانی یه نظری در موردش میده و از هر گوشه و کناری زمزمهی یه لایحه و طرح و مصوبه و ایین نامه در میاد که بعضیهاشون هم باهم خیلی تابلو تناقض دارن.گاهی اینقدرحل این مسائل شاخ و برگ پیدا میکنه و ما رو از هدف دور میکنه که کمکم بدلیل نرسیدن به یه راه حل موثر سوژه و ابژه جابجا میشه.یعنی شاخ و برگ دادن و لایحه دادن و بحث کردن خودش ارزش میشه نه حل مسئله.هرکی ریزتر بحث کنه ادم بهترییه. نتیجه اینکه هرکس دو تا کتاب میخونه به جای پا گذاشتن در عرصه ی عمل نویسنده و روزنامهنگار میشه و عرصهی عمل همیشه خالی میمونه.
۳-بیرجند که بودم گاهی با جملاتی از این جنس مواجه میشدم:«وافعاْ ساختمونای اکباتان دوااازده طبقه است؟»،«تو ترافیک از اینور تهران تا اونور با ماشین چقدر طول میکشه؟»؛ تو تهران رنگ و بوی این جملات فرق میکنه:«تهران شده یه پارکینگ بزرگ»،«ادم تو این همه دود خفه میشه» یا مثلاْ «کاش زلزله بیاد راحت شیم» و «اگه زلزله بیاد چه حالی میده» همهی این جملات یه حس ادم مدرن اخرالزمانی رو به من میده که با وجود اینکه هیچ تمایزی با هیچکس نداره با این دستاویزها سعی داره خودش رو متمایز کنه و البته لذت انسان اخر بودنو از دست نده و وسیله ای هم برای جلب هم دردی بقیه پیدا کرده باشه و شاید خیلی چیزای دیگه که فعلن به عقلم نمی رسه.