در ستایش یادآوری:
جای مسعودخان کیمیایی خالی.بعد از ۸ سال دوباره با هم قرار گذاشتیم. هنوز هم رک بودو تنها و کلهشق، اهل فکر و زندگی. خورهی فیلم گرفته بود و کتاب زیاد میخواند. میگفت:«من اشتباهی اینجا پرتاب شدهام ، از جبر زمانه.» کارشناسی ارشد را نیمهکاره رها کرده بود که برود به دنبال آرزویش.
خبری از زندگی جمعی و زن در اطرافاش نبود. میگفت:«مخالفتی ندارم ، ولی اسکلت خودم اینطوری نیست.»
بحثمان که گل انداخت، با لبخندی تمسخر آمیز تصویری خشن از زندگی خودش را جلوی چشمانام تصویر کرد:«که حالا که زندگی دارد به من تجاوز میکند، سعی میکنم حد اقل از لحظهی تجاوز لذت ببرم!!.»
هنوزهم در قلب ام بود. صمیمی و دوست داشتنی. نهیلیست شدهبود حسابی. قرار گذاشتیم باز هم گاهگداری هم را ببینیم. چسبید.
در فضیلت فراموشی:
میگفت بعد از جداییاش وقتی در خیابانها راه میرفته به نظرش همهی مردها سگهای هاری میآمدهاند که زبانشان آویزان بوده و لهله میزدند.
ازدر جوانی کار کردنش در بیمارستان هم گفت که خانم های زیادی را میدیده که ازشدت فشار درد به خودشان و زمین و زمان بد و بیراه میگفته اند که غلط میکنند دوباره حامله شوند .
حالا بعد از چند سال هم خودش از بعضی مردها خوشش آمده بود و هم بیشتر آن زنان دوباره و حتا چندباره حامله شده بودند.
دَم.نوشت:
«نوشتن داستانی که قهرمان آن در دوران مقاومت فرانسه زندگی میکرده و برای آزادی جان داده کار دشواری نیست.دشوار نوشتن داستانی است که قهرمان آن در عصر حاضر زندگی کند و در برابر مسایل چند جانبه و پیچیدهی امروز تصمیم بگیرد.»
-ژانپل سارتر
دَم.نوشت ۲ : این اصطلاح دَم نوشت اختراع میرزا است. ترکیب زیبایی است . دماش گرم و سرش خوشباد!