درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

ما هم که الاغیم!

باز هم گول خوردم و بعد از دیدن تیتر یک شرق درباره مونتاژ فیلم«هاله‌ی نور» احمدی نژاد -گفتگو‌ی او با آیت‌الله جوادی‌آملی درباره‌ی سفر‌اش به نیویورک-دوباره به یک سیاستمدار اعتماد کردم و فیلم رییس‌جمهور توهم زده را باز بینی کردم...شما هم ببینید.
به این چند نکته دقت کنید:
اول:بعد از زوم شدن دوربین در صحنه‌هایی حتا لب‌خوانی هم امکان پذیر است.
دوم:حرکت دست‌ها همه جا با صحبت‌ها هماهنگ است.
سوم:سخنگوی هیات دولت هم در فیلم هست،پس یا از عمد دروغ می‌گوید یا کودن است و چیزی یاد‌اش نمی‌ماند.

پیوست آلودگی!

...دوباره زنده شد،احساس خفگی شدیدی داشتم و می‌خواستم خودم را به در و دیوار تاکسی بکوبم و دست به دامن بغل‌دستی‌ام بشوم که :«تو رو بخدا کاری بکنین،دارم خفه می‌شم.»...اما غریبه بودند و من هم کم رو.حیف که از محیط نمی‌شد بیرون رفت....تا کیلومتر‌ها همین هوا بود و من محکوم به خفگی!
فلاش‌بک
ی‌ک:دقیقن خاطرم نیست که چه سالی از دبستان بود،پدر بزرگ مرده بود و ترس مرگ در من هم ریشه دوانیده بود.چند وقتی بود که احساس تنگی نفس و ناراحتی قلبی را توام حس می‌کردم ،از خفگی می‌ترسیدم و از اینکه مثل بابابزرگ آن‌طور با چشم‌های باز وحشت‌زده بمیرم.حتمن موقع جان دادن درد زیادی کشیده بود.کار به گرفتن نوار قلب و آزمایش آسم و آلرژی هم رسید....همه گفتند چیزی‌ات نیست....نبود...روانی بود.همین.
به خودم قول دادم که هر سال سر خاک بابابزرگ بروم،خیلی بارها نشد،انگیزه ام کم‌رنگ شده‌بود و من هم به بهانه‌ی اینکه شهر دیگری است و مسافت دور،وجدان را چندان نمی‌آزردم.این اواخرچند باری هم پیش آمد که تا لاهیجان رفتیم و من سر خاکش نرفتم؛احساس خفگی کم رنگ شده بود و پدربزرگ هم.

دو:سوم دبیرستان،به جای مدرسه رفتم به سمت پارک لاله،۷۰ قرص را رفتم بالا،در خانه می‌دانستند حالم خوب نیست ـ‌پدر و مادر بودند ـ ولی کاری نمی‌کردند؛یا بلد نبودند چکار کنند.به محض بالا رفتن به زندگی علاقه‌مند شدم.جلوی در ورودی دانشگاه تهران در خیابا ن ۱۶ آذر به نگهبان التماس کردم که کمکم کند،نکرد،فکر می‌کرد مسئولیت دارد....نیمه‌جان خودم را به  به محل کار عمه‌ام در خیابان انقلاب رساندم.
به قول هدایت:«آدمیزاد سرمایه‌ی بزرگی دارد،خودکشی،باید به جا از آن استفاده کند.»
عهد کردم که لحظه‌ی مرگ‌ام انتخابی باشد.

سه:کمک به دو دوست قرص خورده،یکی برای ماندن و دومی برای رفتن!،دومی ناخواسته بود،رو دست زد ...از من به عنوان علاقه‌مند در باره‌ی آمار و ابزار رایج خودکشی پرسید و برای خودش استفاده کرد.خبر که رسید،زدم بیرون،آخرین بار بود که آن‌قدر گریه کردم،مثل بچه‌ها توی خیابان راه می‌رفتم و گریه می‌کردم...واقعن دوست‌اش داشتم.

چ‌هار:اول نوبت پدر بزرگ‌ها بود،پدر پدرم هم مرد....درست یک روز بعد از تولد وبلاگ.زیاد ناراحت نبودم.فقط قبل از گذاشتن داخل خاک که بوسیدم‌اش مثل احمق ها گریه ام گرفت و داد زدم:«سرده...سرده» انگار خبر بد و عجیبی دادم همه بیشتر زدند زیر گریه...یکی می‌خواست صورت بابابزرگ را از من جدا کند و داد می‌زد:«اگه اشک‌ات روش بیافته باید دوباره غسل‌اش کنیم....»انگار من خوک‌ام.پدر ام هم بچ شده بود....با تعجب نگاه‌اش می‌کردم.

پ‌نج:امروز نفس‌ام گرفت،مدت‌ها بود که نگرفته بود،امیدوارم بازهم بگیرد.بعضی چیز‌ها را باید مرور کرد،تواضع را بیش‌تر می‌کند.

و‌ک‌ی‌ا‌ه [از نوع معکوس!]

(۱)
نشسته‌ام وسط این‌همه دست‌گاه
تحقیق می‌کنم
تمام می‌شوم
موش‌ها باید سالم بمانند


(۲)
ایستاده‌ام
مناظر و آدم‌ها را «سان» می‌بینم
همه عبور می‌کنند
 تنها مغز من نفس می‌کشد
و...هیچ‌چیز....باقی......نمی‌ماند.

پولدار شدن سر یع با روش‌هایی بزرگ(ویژه ی آدم‌های کوچک)

۱-این گلد کوییستی‌ها موجوداتی شبیه معتاد‌ها هستند ... نه تنها از خودشان  در انجام هیچ کار مثبتی مایه نمی‌گذارند که بد غلق و دروغگو هم بار می‌آیند ..[صد البته اقتضای کار و بقایشان است که در سیتم آن‌ها را به این سمت می‌راند] و هر ترفندی را برای present کردن و آوردن به جمع اعضا به کار می‌برند و بعد تویی و هزار گرفتاری و تلاش برای در آمدن از مخمصه‌ی این حماقت و تبعات آن و تازه همه‌ی این ها آن‌قدر بد نیست.
این‌که گردش مالی این گروه‌ها از عضویت اعضای سالم جامعه تامین می‌شود و این‌که‌بقای‌شان منوط به گرفتار کردن بقیه است باعث می‌شود که اصرار زیادی در حفظ تماس با بخش سالم جامعه داشته باشند...بنابراین حتی با اصرار هم نمی‌توان آن‌ها را ایزوله کرد.
۲-تازه فهمیدم چرا کار مبارزه با کویسستی ها خوب پیش نمی‌رود...وکیل جمهوری اسلامی در دادگاه میکونوس...یکی از مدیران ارشد سازمان برنامه و بودجه...پسر یکی از نماینگان مجلس...این‌ها اسامی ای است که من شنیده ام و یا بعضن با آن ها برخورد داشته‌ام.
می‌گویند علت اینکه مصرف تریاک هم حرام نیست این است که برخی از آقایان آن بالاها .......بعله!
پ.ن ۱:به سایت جشنواره موسیقی‌های زیرزمینی حتمن سری بزنید....باید عضو شوید تا موسیقی ها را دانلود کنید...کیفیت و ریتم‌ها خیلی عجیب نیست ولی اصالت بالایی دارند....اصالتی از جنس فرهادمهراد‌
پ.ن ۲:خبر فیلتر شدن چند سایت فمینیستی را -۳ جا خواندم کنجکاو شدم که به هر ترتیبی شده یک بار سری به آن ها بزنم... خیلی راحت هم موفق شدم چون اصلن فیلتر نبودند! 
پ.ن ۳:تصحیح می‌کنم...۲ مورد فیلتر نبودند...۱ مورد فیلتر بود و یک مورد هم انگار خود سایت جمع شده اسن(فیلتر شکن هم کار نکرد)

برای نگفتن

مرد می‌خواست از کار زن‌ها سر در بیاورد...
اما نمی‌دانست چطور و چگونه!با نا امیدی از دوست نزدیک‌اش پرسید:
-می‌خواهی واقعن بدانی؟
-اگر سر در نیاورم خواهم مرد.
دوست سرش را نزدیک‌تر آورد و چیز‌هایی زمزمه کرد.چشمان مرد گشاد و گشاد‌تر شد....فریاد بلندی زد....
موهای‌اش رو به سپیدی گذاشت
دوستان‌اش می‌گفتند که ترسیده.....
و چند روز بعد....
مرد!

حکمرانی متفاوت یا [گذشته را نابود میکنم پس هستم]


کل قضیه این است:ما ۷۵۴ اثر باستانی ثبت شده در یونسکو از کشور‌های مختلف جهان داریم که ۵ تای آن مربوط به ایران می‌شود.در ۲ سال اخیر دو مورد از این ۵ مورد هم چنان مورد تهدید قرار گرفته که تا آستانه‌ی خط خوردن از آثار ملی یونسکو هم پیش رفته است.
اولی میدان نقش‌جهان‌اصفهان بود و این دیگری هم مجموعه‌ی تاریخی پاسارگاد و مقبره‌ی کوروش کبیر.
اولین بار خبر را یک ماه پیش بواسطه‌ی sms دریافت کردم‌ ـ باور نکردم ـ مگر ممکن بود با آب‌گیری یک سد مجموعه‌ای با این عظمت را به زیر آب بفرستند؟ هرچند خاطره‌ی زیر آب بردن بخشی از آثار باستانی بواسطه‌ی آب‌گیری سد کارون‌۳ ته دلم را خالی می‌کرد.رییس وقت سازمان گردشگری و میراث فرهنگی هم گفته بود:«نمی‌توان سد‌سازی را که لازمه‌ی تمدن امروز و فردای ایران است فدای حفظ آثار تاریخی کرد.»
خبر وقتی بیش‌تر آزار دهنده شد که گاردین و یونسکو هم گزارشی از این فاجعه منتشر کردند.
حسین مرعشی هم در اقدام نابغه‌وار دیگری گفت:«میراث فرهنگی از ابتدا هم مخالفتی با احداث سد سیوند نداشته و از آب‌گیری آن هم جلوگیری نخواهد کرد.»
ظاهرن قرار است که این سد در دی‌ماه ۱۳۸۴ آب‌گیری شود و ما شاهد نابودی پاسارگاد باشیم.
چه‌قدر جای NGO های غیر فرمایشی خالی است.
چند روز پیش‌هم ـ مریم رخشانی‌کوچصفهانی ـ مسول دفتر فنی مجموعه‌ی فرهنگی پاسارگاد و یکی از کسانی که نقش زیادی در ثبت نام پاسارگاد در یونسکو را داشت و در حال حاضر مشغول پژوهش در آن منطقه بود از دامنه‌ی کوه به پایین پرت شد.
چشم‌انداز آینده‌ هم متاسفانه خوب نیست.رییس جمهور مهرورز! گفته که نباید از آثار تاریخی انتظار کسب در‌آمد را داشت.کیست که نداندجایی که جریان پول و درآمد زایی نباشد مورد توجه دولت‌مردان هم نخواهد بود.
از من می‌شنوید در دی‌ماه سری به پاسارگاد بزنید.جزو آخرین نفراتی خواهید بود به بخشی مهم از تمدن بشری می‌نگرید....و شاید بتوان تصاویری از این تراژدی تهیه کرد.

۸۰۹۶-۱۰۹-۰۹۱۲

تعجب نکنید....این شماره‌ی همراه من نیست....شماره‌ی همراه وزیر جهادوکشاورزی است که در بخش‌های مختلف خبری تلویزیون توسط خودش هم اعلام شده است!
امیدم به وزرای اقتصادی کابینه بود که چندان تازه‌به دوران رسیده نیستند و  از هماهنگی نسبی برخوردار‌اند  / امید به این‌که قرار نیست شعار‌های پوچ و عوام‌گرایانه‌ی اقتصادی احمدی‌نژاد تحقق یابند.
یکی از همین‌هایی که به‌دلیل مجری طرح‌خودکفایی گندم و فعالیت در وزارت جهادوکشاورزی رویش حساب می‌کردیم به تلویزیون آمد و در حالی که سعی داشت خود را متفاوت جلوه دهد فعالیت‌اش را با ارایه دادن برنامه‌ی زمانی در مورد زمان خودکفایی از هر‌کدام از محصولات کشاورزی بیان کرد و سپس شماره‌ی همراه‌اش را در اختیار عموم قرار داد.
در مورد تعیین تاریخ برای هم خودکفایی چند نکته‌ی جالب به نظرم می‌رسد:
۱-اصلن خودکفایی در همه چیز طرز تفکری انقلابی و مربوط به ۳۰ سال پیش است و ما را یاد دوران نه‌شرقی.نه غربی.جمهوری‌اسلامی می‌اندازد.انگار که آقای وزیر هنوز به اندازه‌ی من عامی هم از اصول تجارت جهانی و تعامل دو طرفه به دنیا و لزوم رسیدن به تراز مثبت در این تعادل بی‌بهره‌اند.
۲-فرض دوم که بیشتر به حالات روحی و شیوه‌ی مصاحبه‌ی آقای وزیر می‌مانست این بود که سال‌ها علاقه داشته‌اند وزیر شوند.و زیاد دید‌ه‌ایم که این تیپ آدم‌ها چه ضعف شخصیتی دارند و چقدر نیاز به توجه دارند .در این‌حالت باید خدا را شکر کنیم که آقای وزیر برای نشان دادن اینکه مردمی هستند نشانی خانه‌شان را نداده‌اند.
۳-فرض می‌کنیم وعده‌های آقای وزیر تحقق پذیر باشند....اگر به همین راحتی می‌شود ظرف کم‌تر از یک‌سال به خودکفایی در محصول جو رسید پس در این سال‌ها چرا این اتفاق نیفتاده است؟آن هم برای کسی که جزو مدیران ارشد این وزارت‌خانه در طول این سال‌ها بوده است؟چرا صدایشان در نیامده و در این سال‌ها در وزارت‌خانه‌ی مطبوع ایشان چه می‌گذشته‌است؟
خدا رحم کند!

*******************************************
»  وبلاگ مجتبی‌سمیعی‌نژاد که این روز‌ها به جرم نگارش در آن تحت پی‌گرد است.
»  جنون! 
»  ایران‌ما:روزنامه‌ای جذاب و خواندنی

دل پیچه....

هر‌چه‌قدر هم که سابقه‌ی گشت و گذار در عالم وبلاگ را داشته باشی و در طول ماه‌ها و سال‌ها به عرصه‌های بکر و دست نخورده برخورد کرده باشی باز هم به تقریب هیچ مرتبه‌ای نمی‌شود که به قصد کشف دنیا‌های تازه در این حجم عظیم به جستجو بپردازی و ناامید شوی.
ابتدای کار را که در وبلاگ قبلی به‌خاطر می‌آورم پر بود از هیجان عالم وبلاگ و این‌که نوشته‌هایت در همه‌جا قابل دسترسی است....هر یادداشت جدیدی را مثل مقاله‌ای می‌دانستم که در newsweek چاپ می‌شد [که از لحاظ برد و دست‌رسی هم حقن چیزی کم نداشت]...دیگر در دسترس بودن آزاد مسئله‌ی هیچ‌کس نبود[هرچند که هنوز مسئله ی حاکمان‌ما هست] ابتکارات خاص رسانه‌ی جدید..تعامل با دیگر وبلاگ‌ها و گزارش نویسی‌های خاص یا کار حرفه‌ای‌روزانه و وبلاگ های ادبی بودند که راه خود را پیدا کرده بودند.
روزها بودند که سپری می‌شدند و ما در حسرت آن بودیم که‌ آن کس که هنوز نیامده روزی بیاید و وبلاگ ما را بخواند...ما را بفهمد و ارتباط‌ها برقرار شود و مراوده‌ی دل‌ها و قلوه‌ها.... و جهان جای قابل تحمل‌تری شود.
و حالا که صرفن وبلاگ‌نویس‌ها هستند که در میان خودشان خواننده هایی دست و پا می‌کنند وگرنه دیگر با این حجم رسانه های متنوع چه کسی دیگر تمایل به مطالعه‌ی مستمر یک وبلاگ دارد؟هرچند که همه‌ی درها هم به رویت باز باشند.
انگار تکه‌ای از خودت را گوشه‌ی خیابان رها کرده‌ای که هرکس خواست به آن بی محلی کند..یا بدون این‌که خودش را معرفی کند از کارو زندگی ات سردر بیاورد...و اصلن معلوم نیست که برایش اهمیت دارد که تو این‌طور خودت را حراج کرده‌ای یا نه؟

******************************************
چرخ امروز:
» مبنای موافقت عمومی(در باب دولت جدید!)
» اولین گزارش شون‌پن از ایران
» نقشه‌ی ماه(پس از زوم کردن کمی منتظر بمانید تا لود شود)
» نقشه‌ی ماهواره ای از همه‌جای جهان

تفاوت رسانه و زنگوله

۱-چند روز پیش فیلم  «مهمان مامان» را از شبکه‌ی 2 تماشا می کردم در تیتراژ آخر فیلم یک جا  تیتراژ معمول قطع شد و با فونتی متفاوت با رنگ پس زمینه ای جدید عبارت :"با تشکر از دکتر علی لاریجانی" روی صفحه حک شد.ابتکاری که به حدی توی ذوق زن و بد سلیقه بود که صرفن به ابتکارات آنی اتاق پخش  سیما می‌مانست. هر چه قدر هم فکر کردم از حکمت اش سر در نیاوردم ....که اصلن قرار بوده لاریجانی را ضایع کنند یا ازش تغدیر به عمل آورند ...
۲-روزنامه ی محبوب من "شرق" هم دچار تغییراتی شد.قرار است روز در میان 4 صفحه را به «اخبار ورزشی» و «هنر در منزل» اختصاص بدهند.نوعی تلاش برای تغییر محدوده‌ی مخاطبان که به نوعی عقب نشینی استراتژیک هم هست ...این صفحات جای هر صفحه ای را که بگیرد مخاطبان قدیمی روزنامه را ناراضی خواهد کرد خصوصن که این صفحات بخش های گزارشی-تحلیلی روزنامه باشند که باعث شهرت اولیه‌ی روزنامه در بین مردم شده اند....اولین بار نیست که‌مشکلات مالی این طور نشریه‌ای را به روزمرگی می کشانند... چه نشریات خوبی که به همین دلایل در این سال ها به ورطه ی تعطیلی و چاپ بولتن و کاتالوگ برای ادارات و نهادهای دولتی افتاده اند.
۳-شما را به خدا تیتر های اول امروز کیهان و آفتاب یزد را با هم مقایسه کنید:
کیهان:   خاتمی:«چند روز دیگر فعالیت اتمی را از سر می‌گیریم.»
آفتاب یزد: «غنی سازی اورانیوم فعلن آغاز نمی‌شود.»
شنیده ها حاکی است که خاتمی هم گیج شده که بالاخره چی گفته بوده است.یک مقام آگاه از نزدیکان خاتمی نقل کرد ...:از بس که منو تو این سالهل گیج کردین نفهمیدم چی گفتم و چیکار کردم!
در همین رابطه:
:: رییس سازمان فرهنکی و هنری شهرداری تهران در مصاحبه‌ای با سیما گفت:ما باید طرح غنی سازی اوغات فراغت جوانان را با قدرت ادامه دهیم...(خدا هیچ کس را جوگیر نکند.)
**************************************
چرخ امروز:
» یادداشت‌های جدایی: نوشی و جوجه‌هایش 
» گزارش سال‌مرگ احمد شاملو 
» ویزا  و مسترکارت برای خرید در اینترنت
» محدود کردن قدرت رهبر؟ 
» کابینه ی احتمالی

چراغ سبز است...بفرمایید!


                                     
حالا که حجم بالای شعارهای مبهم اقتصادی توانسته رای اقشار کم سواد و روستایی را به خودش جلب کند و خاتمی ...نویسنده‌ها... و روشنفکران هم از ارتباط با بدنه‌ی جامعه غافل‌شده‌اند و صرفن با خاص و روشن‌فکر بودن ...متفاوت بودن و درک نشدن‌شان حال می‌کنند و کسی را زیاد تو خودشان  راه نمی‌دهند...حالا که کسی به فکر ارتباط با توده‌ها نیست...خیلی راحت ؛ یک مرد سیه چرده ...با کم‌ترین مشکلات با ظاهری روستایی ظاهر  می‌شود...حرف از رفاه و برابری حقوق می‌زند ...سرمایه‌داری را برنمی‌تابد و می‌خواهد همه را یک‌دست نمور و بی‌چیز کند... که دیگر نه هوسی باشد و نه وسوسه‌ای وحتا شاید هم هیچ گناهی.حالا که تلاش نکردیم توضیح بدهیم که بیش‌تر شدن بی‌کاری از ۱.۶۵ میلیون نفر در سال ۸۰ به ۳ میلیون نفر در سال ۸۳ بیش‌تر به‌دلیل زاد و ولد امت اسلام در سال‌های دهد‌ی ۶۰ است تا بی کفایتی رییس‌جمهور درویش مسلک ما [که حتی  دفاع از خود هم در مرام‌اش نیست...چه برسد به حقوق مردم...]جاده برای [به قول ابراهیم نبوی] ا.ن باز شده است ...و نزدیکان‌اش هم خیلی راحت شعار‌های پوچ و سطحی بازگشت خوانندگان لس‌آنجلسی را می‌دهند .
باید تاوان بدهیم...تاوان ندانم کاری‌هایمان را...حالا ا.ن  پول نفت را بین مردم توزیع می‌کند ...خنجر از پشت به اقتصاد مملکتمی‌زند...از کم سوادی اقشار محروم استفاده می‌کند و آن‌ها را راضی نگه می‌دارد...امکان کسب در‌آمد را از نا محرمانمی‌گیرد و الگوی توسعه‌ی کمونیستی را...[همانی که تا ۱۰ سال پیش بر سرش می‌کوبیدند]...پیاده کند...معتقدم الگوی ماست و خیار «آری» کت  و شلوار «نه» و تلاش برای توزیع فقر کار خودش را خواهد کرد...تا دل همه‌ی اقشار  محروم هم خنک شود که دیگر ثروتی نیست که بخواهد اندوخته شود.از حالا به بعد باید هی خودمان را جر بدهیم که بابا دارند از سادگی شما سواستفاده می‌کنند ...و ببخشید که این سال‌ها ما حواسمان به شما نبود !
کاش به همین راحتی می‌شد همه چیز را درست کرد.
*****************************************
چرخ امروز:
»  وبلاگ محسن سازگارا 
»  تلویزیون خصوصی کروبی و افخمی در لندن 
»  نگرانی خانواده‌ی گنجی از وضعیت‌اش در بیمارستان میلاد 
»  وزیر ارشاد آینده 
»  فیلم عزاداری[این جورش را ندیده اید]


علم به مثابه کالای لوکس روشن‌فکری یا (چه کسی از فکر خدا آگاه است؟)
آدم کف دست اش را که بو نکرده...یک مرتبه یک اتفاق غریب اجتماعی رخ می دهد همه‌ی کسانی‌که ادعایی در اهل مطالعه و شناغت بودن دارند هیچ توجیه و منطقی برای آن نمی‌یابند.کمی می‌گذرد و مسابقه‌ی تحلیل بین اندیشه‌ورزان شروع می‌شود....اول سر و کله‌ی تحلیل‌های ناپخته پیدا می‌شود و کمی بعد...کم کم تحلیل ها پخته تر می شوند و ظاهری کاملن موجه به خود می‌گیرند؛ولی باز هم اتفاق جدیدی رخ می‌دهد و باز هم بازی «ناتوانی در پیش‌بینی-مسبقه‌ی تحلیل-پختگی ظاهری» تکرار می‌شود.انگار ابدن قرار نیست که این داده‌ها به کار بیایند.
مثال روزش را هم بگیرید همین انتخابات...و همه جور ناتوانی که در پیش‌بینی رفتار توده‌ها انجام می‌شود.
دوستی می‌گفت:«رفتار حرفه‌ای این است که اظهار نظر ننمایی.»

******************************
چرخ امروز:
»  search کلمه‌ی ایران در یاهو
»  مسئله‌ی گلد کوئیست
»  راهپیمایی در حمایت از گنجی
»  قطعنامه پایانی تجمع بزای آزادی گنجی 
» رییس پلیس جدید ایران 
» حکومت یک روزه‌ی زنان 
» شکنجه در آگاهی ایران؟

میلادت مبارک ای واحد آماری

استفراغ

 جای چند پیک  چقدر خالی است....
برو بالا برادر..
گور بابای هرچی حق‌حق و هو هو و وق‌وق و یاهو؛
تف به ذات رفاقت با حساب کتاب؛
می‌خوام خراب‌شم روت؛
به یاد کاغذی که دختر همسایه از بالای دیوار حیات فرستاد؛
چهارتا فحش ناموسی آب‌دار خفن یادم بدین؛
بی زحمت.

اگر تو اصلاح طلبی پس من هم سوفیا‌لورن ام

۱-ساعت۳:۳۰ شب..sms یک دوست:
«آسوده بخوابید...احمدی نژاد رییس‌جمهور شد.»
مخ‌ام سوت می‌کشد...مگر می‌شود...مگر‌همین‌ها نبودند که ۴ سال پیش به خاتمی رای دادند؟
انگار تنها گفتن «نه» مهم است و جایگزین‌اش اهمیتی ندارد.
۲-بازی رای ندادن که بعضی‌ها برایش یک معنای توهمی سیاسی قائل‌اند؛بازی‌ای است که از اول انقلاب شکل گرفته و گروهی را گرفتار کرده است.از همان ابتدا که چو انداختند که «رای دادن نوعی تکلیف در برابر حکومت است...»و «مهر تاییدی است بر نظام» گروهی تصور کردند که پذیرش تعریف دیگران و بازی کردن طبق قوانینی که آن‌ها برای ما ریخته‌اند؛ معنای سیاسی دارد.و به همین راحتی اجازه دادند که دیگران رفتار سیاسی‌شان را معنا کنند.
۳-blogsky هم از طرف بعضی کارت ها فیلتر شد...در حالی که سایت‌های دیگر که دستی در وبلاگ دارند؛کماکان باز‌اند.با این وجود حال می‌کنم تنها در این سایت فیلتر‌شده بنویسم.
۴-حرف‌هایی که در مورد کابینه‌ی «محمود u turn » شنیدم پشت‌ام را لرزاند.عضویت احتمالی عناصر تندرویی مثل الله‌کرم و ده نمکی و شریعت‌مداری حتی اگر در حد حرف هم باشد؛ به کابوس می‌ماند.
۵-برایم  جالب بود که انگار بین خواست مردم و دانشجویان...مردم و نویسندگان ...مردم و اهل فرهنگ فاصله افتاده است و این بد‌ترین اتفاقی‌است که می‌توانست بیافتد.
۶-می‌خواهم برای آخرین‌بار تئاتر بیضایی را در تیر ماه ببینم؛همچنین نمایش «فنر» رحمانیان را؛می‌خواهم این چند روز آخر تمام صفحات شرق را سیر بخوانم و تلاش‌کنم تا خاطره‌ی این روز‌های نسبتن پر بار فرهنگی را تا سال‌ها در ذهن‌ام نگه دارم.
سری به دانشگاه بزنم و با بحث‌های آزاد و رادیکال‌اش وداع کنم.
می‌خواهم این چند روز آخر زندگی را ببلعم.

از قدرتی که داریم یا (بابا چرا من؟)

اول:جمعه
ناهار یک غذای محلی بود به نام «قروت»،با کشک و بادمجان و گردو و
نتوانستم از پیاز و ترشی صرفنظر کنم،هرچند که بعد از ظهر قرار تدریسی بود با یک شاگرد اتو کشیده که از عطر و ادکلن و ادا و اطوار‌اش کم نمی‌شد و هیچ رقم با دهان بدبوی من تناسبی نداشت؛و امان از این آداب معاشرت.لذت پیاز را چسبیدم و بی‌خیال حاشیه شدم.
دوم:شنبه
عجله داشتم زودتر خودم را برسنم به جلسه‌ی تدریس.چند دقیقه ای از ساعت مورد توافق گذشته‌بود.باز هم ترافیک اسباب‌بدقولی، اعصاب خردی و عجله‌ ام شده‌بود.
سلام که کرد ماتم برد
…….دهان‌اش بوی تند پیاز می‌داداز ادکلن خبری نبود.