درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

 

 

مساله این نیست که مردم را چگونه به قبول افکار جدید بقبولانیم، مساله اصلی این  است که چطور آن‌ها را راضی کنیم که عقاید کهنه را فراموش کنند.

 

 

 

 

 

 

 

- دوست داری تانگو یاد بگیری؟
- الآن؟
- من دارم خدماتم رو مجانی در اختیارت قرار میدم.
نظرت چیه؟
- کمی می‌ترسم.
- از چی؟
- از اینکه اشتباهی صورت بگیره.
- در تانگو هیچ اشتباهی نیست. مثل زندگی نیست که پیچیده باشه، خیلی سادست و به همین دلیل هم عالیه.
اگه اشتباهی بکنی و دست وپات به هم گره بخوره هم باید همینجوری ادامه بدی.

[+]

 

 

بر بلند ترین تخت جهان هم هنوز بر ماتحت خود نشسته‌ایم.

 

 

پیرمرد رفت سراغ میوه‌‌فروش و به کناری کشیدش.

: یک دانه موز می‌خواهم لطفاً.


از خجالت سرخ شده بود.

.

بالاخره اینجا به همت گروهی و پشت گرمی یک دوستی دیرینه راه افتاد.

قرار است جایی باشد که همه در آنجا آسان بنویسند و آسان نقد بشوند و از کنار هم بودن و با هم به جلو رفت لذت ببرند.

                                    

 نیمکت را از دست ندهید.

به بهانه طولانی ترین شب سال

«1»

 

بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
واندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت

 

گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست؟
گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت

 

یار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدایی عار داشت

در نمیگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت

خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاین همه نقش عجب در گردش پرگار داشت

گر مرید راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه  رهن خانه خمار داشت

وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتهالانهار داشت

 

 

 

 

 

 

«2»

 

غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند

ترا صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگرنه عاشق و معشوق رازدارانند

ززیر زلف  دوتا چون گذر کنی بنگر
که از یمین و یسارت چه بیقزازانند

گذر بکن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه سوگوارانند

نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند

نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند

تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده می روم و همرهان سوارانند

بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کانجا سیاهکارانند

خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند

کمی خرافات برای تفریح ....بد هم نیست.

اینجا تهران است

 

 

 

tajrish sq. in front of hospital

 

enghelab sq.

 

azadi sq.

 

متن یادداشت تصویر سوم:

بسم الله الرحمن الرحیم

عرض حمایت به ساحت مقدس حضرت مهدی(ع) به علت جان دادن رزمندگان مظلوم به خاطر فقر و مریضی رزمندگانی که سال ها در جبهه ها در خط مقدم (...) رگبارها تفنگ و آتش و خمپاره از ناموس وکشور دفاع کردند جزو زحمات این عزیزان را مسولین ما با نرسیدن و در فقر گذاشتن و پایمال کردن و این که در جامعه و مملکت عنوان می کنند ما خدمت کردیم به رزمندگان و ایثارگران من رزمنده و مریض به نیابت از تمام رزمندگان مظلوم سالها در فقر و مریضی ماندیم و خیلی از این عزیزان با رفاقت‌ها در گمنامی مردند.ای نمایندگان مجلس وای... (ناتمام)

 

...

چیزی ،جز زنجیرهایم، برای از دست دادن ندارم.

اعلامیه‌ای در شرح فضایل بامداد افشار:

بدینوسیله خدمت کلیه دوستان، آشنایان و اقوام اعلام می‌نمایم که بامداد  افشار آدم خیلی دوست داشتنی و ردیفی است.
این موجود استثنایی عجیب زلال  است و آوانگارد و در همان حال خلاق. و هرکس که هم زمان زلال و آوانگارد باشد و خلاق و در عین حال مدتی تئاتر و موسیقی هم خوانده باشد قطع به یقیقن تئاتری که کار کند دیدنی است. لازم نیست حتما بدانیم که این تئاتر در جشنواره دانشجویی اول شده یا اینکه مثلاْ در ۵ رشته کاندیدای بهترین جایزه بوده است.

هیجان

 

 

چند روزی است که دو را وقتی در دو ضرب می‌کنم، چهار نمی‌شود.

خودکاوی

تعارف را که بگذاریم کنار، آدم خوش عکسی هستم. عادت کرده ام که بعد از دیدن عکس‌ها بچه‌ها بهم بگن:«بابا پویا توچه خوب افتادی!»
فکر کرده بودم درباره این پدیده. اینکه چطور کسی در دنیا یک جور به نظر می‌آید و در تصویر طور دیگری. یک تئوری داشتم که می‌گفت بعضی‌ها جلوی دوربین ناخودآگاه حسی را می‌گیرند و حالتی به بدن و صورتشان می‌دهد که مخصوص آن لحظه است و جزو روال معمول زندگی‌شان نیست. آن‌وقت دیگر چندان لذت بخش نبود برایم این خوش عکسی چرا که ارتباطی با حقیقت من در جهان بیرون نداشت و تظاهری بیش نبود.
اما دیروز سر کلاس درس کسی مخفیانه از من شروع به عکس گرفتن کرد و بعد از کلاس در آمد که شما چقدر خوش تیپ افتادی! عکس‌ها را دیدم، حقیقت بود،خوب افتاده بودم.آشکار شد که نظریه قبلی ام در این مورد باطل است چرا که اساساً من آگاهی نسبت به حظور دوربین در کلاس نداشته‌ام که بخواهم ژستی بگیرم. به این نتیجه رسیدم که  آدم هایی مثل من تک فریم‌مان خیلی جذاب است یا لا اقل نسبت به تصویر حرکتی‌مان جذابیت بیشتری دارد. به عبارتی آدم‌هایی هستیم که در دنیای فریز شده جالب تر به نظر می‌رسیم. در دنیای استاتیک موفق تریم. قلم‌مان بیشتر خوانا دارد تا حرف‌مان شنیدار ....


وجود دیوانگان در آن واحد تحدید آمیز و مایه ریشخند بود؛ هم از بی‌خردی سرسام آور جهان خبر می‌داد و هم از حقیقت مضحک و حقیر انسان.

میشل فوکو / تاریخ جنون

اینکه خدا در آفرینش من اشتباه بزرگی مرتکب شده شکی درش نیست. نه اینکه تصور کنید از به دنیا آمدنم ناراحتم، که لا اقل این روزها نیستم! فقط فکر می‌کنم در کار خدا یک اشتباه لپی رخ داده ، پدرم باید چوپان می‌شده و مادرم کشاورز. در خانه مادرم روسری گلدار سر می‌کرده و بساط تنور را هر روز به راه می‌کردیم. هر روز خودم دست به کار دوشیده شیر گاوهایمان می‌شدم نواختن نی‌لبک می‌آموختم و با سگ گله رفیق می‌شده و هکذا.[حالا چطور اشتباهی رخ داده که ما را پرت شده‌ایم وسط پایتخت را از خودش بپرسید.]
حالا هم به قول بعضی بزرگ‌ترها ناشکر نیستم.
به سرم زده که وسط پایتخت، روستایی بشوم. فعلا یک طرح است ولی اصلا بعید نمی‌دانم که دفعه‌ی بعد که مرا دیدید، پویای قدیم دود شده باشد و رفته باشد هوا. اسم راه حل ام را هم گذاشته‌ام «روستانشینی شهری». نحوه‌ی کار از این قرار است که:

۱- لباس ساده بپوشم از نوع چگوارایی اش. و کم‌تر به سر و وضع و صورتم برسم. باور نمی‌کنید اگر بگم تازگی‌ها مردهای ساده‌ی شهرستانی را که می‌بینم دوست دارم ببوسمشان؟
۲- در طول روز با آدم‌های محدودی سلام و علیک داشته باشم. آدم‌های با مسولیت کوچک و اقشار پایین را بیشتر مورد توجه قرار دهم. از دربان دانشگاه تا آبدارچی و روزنامه فروش و نگهبان درب منزل گرفته تا کارگر شهرداری و همه ی آدم هایی که هر هفته بطور منظم می‌بینمشان.
۳-  قدم زدن با دست در جیب و بدون هدف در خیابان‌های تهران و زیر چشمی نحوه‌ی زندگی مردم را زیر نظر گرفتن.
تاثیر پرسه‌های بی‌هدف همیشه روی من معجزه‌آسا بوده است.
۴- استفاده از موسیقی در مسافرت‌های شهری روزانه و برای فرار از ترافیک و «بی‌توجهی مدنی» به کاراکترهای زیادی که در زندگی شهری مجبور به دیدنشان‌ام.
۵- ارتباط چشمی و روحی با جنس مخالف. از نوع نگاه‌های سرچشمه که دل پسر کدخدا را می‌برد و پر کردن شاعرانه‌ی لحظاتم با آن آدم‌ها.
۶-سر زدن مرتب به کوه و بیابان‌های اطراف تهران.
۷- پفک دادن به خرگوش‌های پارک ساعی!
۸- توجه ویژه به گلدان‌های اتاقم. رسیدگی روزانه به تک‌تک آن‌ها و صحبت کردن  با آن‌ها در حین رسیدگی.
۹- عبادت به سیاق خودم.
۱۰- گوش دادن به نغمه‌های قدیمی و دوتار و شعر خوانی روزانه‌ی حافظ و مولوی.

خلاصه عزم ام جزم است که پسر دهاتی باقی بمانم.

آقا من تازگی‌ها خیلی با خودم حال می‌کنم، گفتم در جریان باشید.