درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

پیرمرد رفت سراغ میوه‌‌فروش و به کناری کشیدش.

: یک دانه موز می‌خواهم لطفاً.


از خجالت سرخ شده بود.

نظرات 5 + ارسال نظر
نقطه نویس شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:59 ق.ظ

این پیرمرد نیست که باید خجالت بکشد...
امضا: نقطه نویس 17 ساله از تهران

نقطه نویس شنبه 4 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:59 ق.ظ http://noghtenevis.blogsky.com

این پیرمرد نیست که باید خجالت بکشد...
امضا: نقطه نویس 17 ساله از تهران

تکتم دوشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 01:28 ق.ظ http://www.tamamemah.blogfa.com

خنده دار اینجاست که در همه کشورهایی که امکان خرید برای همه هست، میوه را هم می شود به راحتی دانه ای خرید! و در مملکت ما همه چیز برعکس است و بدتر اینکه آنهایی که باید خجالت بکشند نمی کشند و آنها که حقشان پایمال می شود باید شرمنده هم باشند...
راستی پویا تولدت مبارک!
با تاخیر ولی صمیمانه

لاله دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 09:52 ب.ظ

ه.....ی روزگار ....

زهره سه‌شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 09:58 ب.ظ

ای کاش همین یک بارکافی بودواومجبورنمی شد هربارکه چیزی می خوادذره ذره آب بشه ای کاش به جای خجالت کشیدن قدرت خجالت دادن روداشت به اونهایی که ازشرم کارشون سرخُ نه ! بلکه بایدمجازات بشن !ای کاش من قدرت داشتم تا......

نیاز یه آرامش داری زهره عزیزم، این رو عمیقاْ حس می‌کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد