اول:جمعه ناهار یک غذای محلی بود به نام «قروت»،با کشک و بادمجان و گردو و… نتوانستم از پیاز و ترشی صرفنظر کنم،هرچند که بعد از ظهر قرار تدریسی بود با یک شاگرد اتو کشیده که از عطر و ادکلن و ادا و اطواراش کم نمیشد و هیچ رقم با دهان بدبوی من تناسبی نداشت؛و امان از این آداب معاشرت.لذت پیاز را چسبیدم و بیخیال حاشیه شدم. دوم:شنبه عجله داشتم زودتر خودم را برسنم به جلسهی تدریس.چند دقیقه ای از ساعت مورد توافق گذشتهبود.باز هم ترافیک اسباببدقولی، اعصاب خردی و عجله ام شدهبود. سلام که کرد ماتم برد…….دهاناش بوی تند پیاز میداد…از ادکلن خبری نبود.
فی پیاز منافع کثیر لالجسم و الذهن خصوصا
------- -------
مبتدای موخر مفعول مطلق