درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درباره‌ی نفهمی‌های دیگران که به من احساس فهیم بودن می‌دهد!

یک بار‌تو تاکسی دیدم آن بیت سعدی را روی صندوق‌چه ی کنار فرمان به این صورت نوشته بودند:
آن کس که به جملگی ترا تکیـه بدوست
چون نیک نظر نمائی آن دشمن و دوست
که تحریف بی معنی این بیت است:
آن کس که به جمله‌گی تو‌ را تکیه بدوست
چون نیک نظر کنی همه دشمن‌ات اوست
هرچه سعی کردم از راننده بپرسم از این شعر (که نوشتن‌اش مستلزم بازماندن از کار و پرداخت مبلغی دست‌مزد به خطاط بوده)چه فهمیده است، جز این جوابی نداد که :«وختی ماشینو تحویل گرفتیم فکر کردیم یه شعر مشتی رو داشبردش بنویسیم ، رفیق ما گفت اینو بنویسیم
دیدیم خیلی باحاله گفتیم عشق است! .دادیم نوشتن اش.میگه هرکسی تو این دنیا یا دشمنه یا دوست.»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*درباره‌ی هنر و ادبیات (گفت و شنودی با احمد شاملو)،به کوشش ناصر حریری،نشر آویشن و گوهرزاد،چاپ چهارم، تهران،پاییز 77،ص 24


نظرات 4 + ارسال نظر
هزارپا یکشنبه 8 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 07:48 ب.ظ

چاکریم اقا...دلمون تنگ شد...سری به وبلاگ موسیقیم هم بزن خب؟
راستی ...بعضی ها هم چقدر باحالن . گویا درجه با حالی با درجه نفهمی نسبت عکس داره...

بامداد پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 12:24 ب.ظ

خُر خر

من دوشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 10:48 ب.ظ

جه جالب!!!

هزار پا در لجنزار یکشنبه 22 شهریور‌ماه سال 1383 ساعت 11:07 ب.ظ http://pa/persianblog.com

داستانی نوشتم..در انتظار توام تا بیایی و برایم راجع به آن بنویسی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد