درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

یلدای من

صبح است و ژاله می‌چکد از ابر بهمنی         برگ صبوح ساز و بده جام یک منی
در بـحر مـایی و منـی افتـاده‌ام بـیـار              می تا خلاص شوم از مایی و منی
خون پیالـه خور که حلالـست خون او            در کـار یار باش که کاریـست کردنی
ساقی‌به‌دست باش که‌غم‌در کمین‌ماست       مطرب نگاه دار همین ره که میزنی
می‌ده که سر به‌گوش‌من‌آورد چنگ و گفت     خوش بگذران‌و بشنو ازاین‌پیرمنحنی
ساقی به بی‌نیازی رندان که می بده             تا بشنـوی ز صوت مغنی هوالغنـی

نظرات 3 + ارسال نظر
پینه دوز جمعه 1 دی‌ماه سال 1385 ساعت 01:19 ق.ظ http://pineh -doz.blogsky.com

از بخل وحسد بگذر برماومنی منگر بامسآله توحید این چارنمگنجد

یلدات بخیر

لاله شنبه 2 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:30 ق.ظ

چقدر شعرت ناب بود
و چقدر شعر پینه دوز به دلم نشست ...

موفق باشی و زمستونت زیبا تر از پاییزت باشه و بهار زیبایی رو برات به ارمغان بیاره که تابستونت پرباری برات رقم بخوره ... :)

لاله شنبه 9 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:29 ب.ظ

سلام
عیدت مبارک
اما یه سوال ؟
اگه قرار باشه چیزی رو برای خدا قربونی کنی چی حاضری بدی؟

فکر نکنم که از رابطه‌ای که براش لازم باشه کسی رو بکشی، یا نابود کنی که ثابت کنی یکی دیگه رو دوست داری لذت ببرم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد