درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

خودکاوی

پیرمرد باز شده‌ام.

چند وقتی است که احساس می‌کنم تمایل زیادی دارم که کنار هم‌کارهای مسن‌تر بنشینم، با هم درباره سیاست و یارانه و احمدی نژاد صحبت کنیم و به زمین و زمان بد و بیراه بگوییم. ولی آخر تمام این غر زدن‌ها صلحی عجیب در رفتار و منش‌شان است آرامشی که من را عمیقا تحت تاثیر قرار می‌دهد.

انگار خیالشان راحت است که دیگر قرار نیست کار مهمی انجام بدهند، فروتن‌اند و بی ادعا و به نهایت مهربان و دوست داشتنی.  تنها دل‌مشغولی‌شان شادی‌های کوچک زندگی است و سر به سر هم گذاشتن و دور هم بودن و از حضور هم لذت بردن. شاید چنین حس با شکوهی تنها موقعی قابل دسترسی باشد که در حال ررسیدن به پایان خط باشی. هنگامی که به هیچ چیز فکر نکنی، نفسی عمیق بکشی و تنها با تمام توان بدوی. لحظه ای که پر است از گذشته و خالی از آینده.  شاید معنا جایی دیگر است که قرار است به تدریج از آن سر در بیاوریم.


پ.ن: چند روز پیش یکی از همین همکارها به دیگری می‌گفت که با من حسابی رفیق است. داشتم بال در می‌آوردم. انگار دنیا را به من داده باشند.


نظرات 11 + ارسال نظر
بابونه شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:28 ب.ظ

خوشحال شدم که دوباره جوانه زدی پویا شدی و همه را به وجد آوردی خوش به حالت که همکارت باهات حسابی رفیقه .قدر این رفاقت را بدان البته اگر واقعی باشد.................!!!

بابونه چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:37 ب.ظ

سلام خوبی؟ چه خبر بازهم که پیدات نیست.

ناشناس دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ب.ظ

سلام دوست عزیز اگه گفتی من کیم ؟؟؟ راستی از فائزه چه خبر؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

علی زعفرانلو جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:30 ق.ظ

تو که ما رو با این کارات نه پیر می کنی نه جوون ...
تو منو می کشی اخرش ....
باهاتیم دربست تا اخرش...چه پیر چه جوون....

لاله شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:16 ق.ظ

سلام بر پویای عزیز همیشه پویای خودمون ...
آقا منم بال در آوردم کامنت شما رو دیدم ...
مشرف فرمودید سری به کلبه ما هم زدید :)

و اما راجع به پست:
این آرامش رو توی بچه ها هم میشه دید ... پس خیلی ربطی به این نداره که کجای خط مسابقه باشی ... اول ... وسط... پایان ...
بیشتر موافقم با این حرفت که :
"که قرار نیست کار مهمی انجام بدهند، فروتن‌اند و بی ادعا و به نهایت مهربان و دوست داشتنی. تنها دل‌مشغولی‌شان شادی‌های کوچک زندگی است و سر به سر هم گذاشتن و دور هم بودن و از حضور هم لذت بردن."
و اینکه این حس مال وقتیه که " به هیچ چیز فکر نکنی، نفسی عمیق بکشی و تنها با تمام توان بدوی."
اما به نظر من این لحظه نه از گذشته پره و نه از آینده ... این لحظه فقط همین لحظه ست ... حال ساده ساده، بی ادعا و بی توقع داشتن چیزی در آینده و حسرت چیزی در گذشته با علم به اینکه گذشته بوده و آینده هم هست ...

بی خیال بابا یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 05:09 ب.ظ

سلام پیشاپیش تولدت مبارک ما رو هم دعوت کن

لاله شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:13 ق.ظ

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

به به
داداش پویای تازه متولد شده خودمون ...

تولدت مبارک باشه ...
ایشالا صد و بیست سال زندگی با عزت و پربار پیش روت باشه ...

برات بهترینها رو از خدا میخوام ... ایشالا توی سال جدید از دفتر عمرت یه عالم اتفاق خوب و شیرین و عالی ثبت بشه ...

بابونه دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:10 ق.ظ

موزیک مانند خون در بدن من جریان داشت و همه مرا رها کرده بودن در عالم خود و من به گناه ناکرده محکوم گشتم

لاله شنبه 6 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:13 ق.ظ

سلام پویای مهربون خیلی عزیز
سال نو برای تو و بانو مبارک باشه ...
سالی پر از شادی و برکت و برآورده شدن تمام آرزوهای خوبتون ...

لاله چهارشنبه 31 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ق.ظ

پویا ... حالا درسته پیرمرد باز شدی داداش من ... اما دلیل نمیشه که جوونا رو نادیده بگیری ...
بابا بیا یه چیزکی بنویس اقلا احساس کنیم حضور دورادورتون رو
اعلیحضرت !!!!!

علی سعادت شنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:48 ب.ظ http://sokootesefid.persianblog.ir

عجب کامنت دونی رنگی قشنگی.مثل جا استادی های دانشگاه می مونه.احساس می کنم دارم سخنرانی می کنم. یادمه ما هم تو اداره فقط بحث می کردیم واین آخرا هم که از احدی نمی ترسیدیم.حالا می بینم عجب پیرمرد بودن هم خوبه.جالب بود هر کدوممون هم فکر می کردیم چیزی که خودمون فکر می کنیم درسته.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد