درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

آقا من تازگی‌ها خیلی با خودم حال می‌کنم، گفتم در جریان باشید.

جشن آتش است. پایین پنجره دارند می‌رقصند. اصلا ملاحظه‌ی من را نمی‌کنند که ۶ ماه است سیر نرقصیده‌ام  و کارهایم هم آن‌قدر تلنبار شده که نمی‌دانم از کجا شروع کنم.

این روزها کم‌تر نوشتم، حتا سر هم نزدم. بلاگیدن هم مثل تخم کردن است، زورکی نمی‌شود، به موقع اش خودش می‌آید. آن هم با این دانه‌های کم خاصیت امروزی. قبول دارم باید ورود امیر عارفی و حسین دهقانی را زودتر از این‌ها خبر می‌دادم. می‌دانم به گیج‌بازی‌هایم عادت کرده‌اند و به دل نمی‌گیرند.

بیشتر هستم!

به قول کازانتزاکیس - از زبان آن دانای یونانی – "هر قومی را قیژی هست". وقتی کشیش معترض به عدالت الهی کفر گفت و به اعتراض به سوی کلیسا دوید، باد شدید می وزید، و کلیسای چوبی قدیمی وی تکانی خورد و قیژی کرد. کشیش در میدان جلوی کلیسا آن صدا شنید. فریادی کرد و از هوش رفت. می گفت غلط کردم غلط کردم. آری هر قومی را قیژی هست که به آن قیژ از تنهائی به در می آیند، و گاه از گمراهی.

 

 

 

چه باید کرد / مسعود بهنود / روز آنلاین / ۵ شنبه سوم اسفند ۱۳۸۵

 

» جالبه که من احساس خیلی خوبی از قیژ دارم!
برای لاله : قیژ به نظر من یه جور احساس معنویه زیباست که قرار هم نیست خیلی درست باشه ولی آدمو به جاهای خوبی می‌بره.
قیژ رو همه داریم. و هرچی گنگ تر و دلی تر و بی دلیل تر    باشه بهتره!