درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

لعنت به هرچی یادداشت عنوان داره یا [حس همین لحظه]

خوب، به همین راحتی نصفه شب در خانه‌ی دوست تان لم داده باشید به صندلی، صدای خرخر همه در هوا باشد و هی با خودتان حال بکنید و بنالید از اینکه چرا از اول این همه به تر بودید و نه خراب ...از جنس همان محیطی که در آن اید.
بگذارید ذهن تان خودش راببافد بی هیچ پیرایه‌ای و دلتان غنج بزند برای خوب‌هایی که دور‌اند...خوب‌هایی که قدرشان را باید بیشتر دانست...و خوب‌هایی که همه کاری می‌کنند.
فردا روز بزرگی است، همین‌طور...بی دلیل.چون من احساس با شکوهی دارم.

 

شب بخیر

پ.ن: بدون ادیت. یا حتا یک بار روخوانی.[برای بار دوم در عمر بلاگ]

نظرات 2 + ارسال نظر
لاله چهارشنبه 10 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 09:42 ق.ظ

آره ...
هر لحظه از زندگی ما لحظه با شکوهیه ...
و روز تو هم روز باشکوهی ست ... چون تو شکوهش رو با دلت حس کردی ...

علی زعفرانلو شنبه 13 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:15 ب.ظ

سلام عزیزم
این حالتهاتو می پرستم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد