درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

گنده تر از دهن

خدا با لبخند مهرآمیز به من می‌گوید:«آهای! دوست داری برای یه مدتی خدا باشی و دنیا را برانی؟»
می‌گویم:«البته به امنحان‌اش می‌ارزد،
کجا باید بنشینم؟
در آمدم چقدر است؟
کی وقت ناهار است؟
چه موقع کار را تعطیل کنم؟»
خدا می‌گوید:«سکان را بده  به من،فکر کنم هنوز آماده نباشی.»

شل سیلوراستاین

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:39 ب.ظ

بیخود کرد حالا مگه خودش چه غلطی میکنه

لاله پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:50 ق.ظ

اگه من خدا بودم بیچاره همه چون دوستیم احتمالا میشد دوستی خاله خرسه مگه یک جا علم و قدرتش رو با هم بهم میداد ی: اما ترجیح میدم بنده باشم و غرغر کنم تا خدا و همه سرم غر بزنن ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد