درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

 

چشم‌هایم را گشاد کردم که در آخرین دیدار قبل از سفر تصویر چهره رنگ پریده و مهربانش را حفظ کنم. تا روز دیدار دوباره.

 

 

 

 

نظرات 5 + ارسال نظر
man یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:31 ق.ظ

لاله پنج‌شنبه 29 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 08:25 ق.ظ

سلااااااااااااااااام پویا ...
خوبی؟
من هستم و میخونمت :)

علی زعفرانلو یکشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:43 ب.ظ

سلام عزیزم

خوبی لوطی!؟

مطمئنی؟

ولی من کاملا باور دارم!

علا جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:05 ق.ظ http://jadidtarinhayeman.blogfa.com/

سلام
هستیم
باش

سفید جمعه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 11:27 ب.ظ

ساده بگویم:
نگاه زاده علاقه است.
اگر دو چشم روشن عشق به تو نگاه کند,دیگر تو از آن خود نیستی.
زمان میگذرد و زمانه نیز هم
کودک میشوی .جوان هستی و جوانی نمیکنی.میگذری , پیر میشوی ,میمانی!
باز هم مثل همیشه در پی گمشده ای
باز در پی آن علاقه پنهان ,آن نگاه همیشه تازه هستی
باز آن دو چشم روشن عشق رادر غبار بی امان زمان جستجو میکنی
غافل از آن که او دیگر تکه ای از تو شده
سایه ای خوش بر دل تو...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد