درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

یادداشت مستی (۲)

 

عاشق آن لحظه‌ای هستم که تمام فکر وو ذهن ات این است که این بطری لامصب مابقی مشروب را درون لیوان بریزد.
پ.ن: اوریجینال!
پ.ن۲: چیزهایی هست که در یک زمان ارزش برابر دارند اما به تدریج ارزش‌شان به هم می ریزد. این را در مرور یادداشت های ۴ سال پیش فهمیدم که در آن پست فوت بابابزرگ یادم بود و پست فردایش که بسیار کیفی هم بود کاملاً محو شده بود.
پ.ن۳:پاتیلم شدید!

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سفید دوشنبه 12 فروردین‌ماه سال 1387 ساعت 05:54 ب.ظ

دلم کپک زده
دلم کپک زده
آه
که سطری بنویسم از تنگی دل
همچون مهتاب زده ای از قبیله ی آرش
بر فراز تپه ای
زه جان کشیده تا بن گوش
به رها کردن فریاد واپسین...

مرتضی سه‌شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 09:50 ب.ظ

خط اولو قشنگ اومدی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد