درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

درنگ

تو را چه سود از باغ و درخت ، که با یاس ها به داس سخن گفته ای

حسن یا [حقیقت کوچک رنج]

نشسته بودیم روی سکوی داخل سالن فن‌آوری و خسته از مطالعه بحث‌های رقیقی می‌کردیم برای گذران وقت و ایجاد تنوع و لذت با هم بودن.
می‌گفت:«به نظر من این حجم عزاداری چندان هم بد نیست، معتقدم که غذای دل غمه ، که هم آدمو بزرگ می کنه و هم به زندگی‌اش جهت می‌ده و موتور معنویت روحه.»
حقیقت عریان را ناگهان جلوی چشمان‌ام پرتاب کرده بود،  چطور نفهمیده بودم؟ حس سقراط را داشتم که از حمام بیرون می‌پرد و کشف حقیقت را شادمانه فریاد می‌کشد.

 

پ.ن: دلم برای حرف‌های تکتم تنگ شده بود.

نظرات 5 + ارسال نظر
لاله سه‌شنبه 30 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:45 ب.ظ

همیشه همینطوره ... حقیقت با ما و جلوی چشمامونه اما گاهی باید یکی یه طوری واسطه خیر بشه ...
بهر حال آدما برای هم پیامبرن ... حتی اگه خودشون هم اینو ندونن ...

علی زعفرانلو شنبه 4 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:31 ب.ظ

سلام به همه
فقط میگم موافقم....اما نه با عزا داری......
با شادی........
شادی........
شادی........
شاید هم نوعی الکی خوش بودن!ولی همونم غنیمت بزرگیه!

صابر یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:38 ب.ظ

تو حرف نداری پسر.

[ بدون نام ] دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:56 ب.ظ

غم بزگ می‌کند٬ درست. اما این همه‌ی حقیقت نیست
غم در کنار شادی‌ها معنا می‌یابد وگرنه سوگ مدام یعنی تیرگی و خمودگی و مردگی روح.
کلامی هم از مولانا ملا لغتی ( معرف حضور که هست؟ ) :
ارشمیدس پدر جان.

Toktam دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:44 ب.ظ

baz ke az in harfaye gerye dar zadi!!!!!!!!!!!!!!!!!
albatte az ye lahaz ziadam door az vaghe nist ! chon az har rahi ke miri ,hame chi basij mishe va baz to ro hol mide be in samt!!
vali ba in az in hal o hava bia biroon.......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد