از اتوبان چمران که به سمت پلمدیریت میپیچی، به چراغ قرمزی میرسی که معروف است به «چهارراه مسجد».اگر شانس عبور از چهارراه را نداشته باشی و به پست چراغ قرمز بخوری، احتمالن توجه ات به مرد میانسالی جلب میشود که به دنبال مشتری برای آدامسهایش میان خودروهاست ؛ پاهایش کوتاه و بلند است ،گرمکن کهنهای به تن دارد و انگار از نوعی ضعف عصبی حرکتی رنج میبرد طوری که گاهی در نظر اول به چشم آدم عامیای مثل من عقبافتاده میآید.
نکند دلت برای این مرد بسوزد و پول بیشتری را بابت آدامسها بدهی یا بخواهی همین طوری مبلغی تقدیم کنی....چون قبول نمیکند نمیتواند صحبت کند ولی چنان نگاهات میکند که از کارت شرمنده میشوی....صدقه قبول نمیکند.
راننده تاکسیای میگفت:«میشناسم اش ...اون بچه کنار خیابون هم پسرشه...»
پسری آن گوشه مواظب بستههای بزرگتر آدامسها بود.»
پن(راهنمایی):از تنبلی است یا کم حوصلگی[یا هر دلیل روانکاوانهی دیگر] وبلاگ را دیر به دیر به روز میکنم .اگر دیر به دیر سر بزنین دیگه کلافه نمیشین که چرا آپدیت نشد!
یه روز داشتم توی خیابون راه میرفتم که مثل همه به جایی برسم یه بچه به زحمت ۵ یا ۶ ساله ازم خواست آدامس بخرم هر کدوم ۱۰۰ تومن ... یه دویستی دادم یه آدامس برداشتم گفتم آدامستو ۲۰۰ خریدم دنبالم اومد یه آدامس دیگه گذاشت تو کیفم ...
از این آدمای بزرگ کم نیستند فقط اگه چشامون رو موقع راه رفتن باز میکردیم ... خیلی هاشون مال مکتب خیابون هستن و زیر سقف آسمون بزرگ شدن .
چه ذهنیتی .................همیشه غافلگیر کننده
اول که خوندم در رثای.... نگران شدم پویا جان . انتظار داشتم با خبر مرگ روبرو بشم .
ولی انگار میخواستی بنویسی ؛ در ثنای .....
به منم یه سری بزن خوشحال میشم
رفتید ولایت جای بچه های کانون شعر رو هم سبز کنید ... به شبای بیرجند و قلعه و خونه های کاهگلی هم سلام برسونید ... و به همه بچه هایی که میان ...
خوش بگذره ... زیاد